اونـے ڪـِــہ دسـتش دور گـَردن شـُمـآستـ ...
قلـآدش تو دَسـت ماست ! !
__________________________
اَما زوده واســـَـــشون بـــــالا باشـَـــــن...
_________________
هستیم ﺧـــــﺎﺹ
ﮔﻮﺭ بابای ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ " ﻧــﺨــﻮﺍﺳــﺖ "
_________________
لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
دل نوشته های خود را در اینجا بنویسید | 1 | 192 | admin |
هوای چشام بدجوری ابریه
دلم تنگه و غرق بی صبریه
چه حس غریبی چه بد حالیه
که هستی ولی جای تو خالیه
خودش رو یکی جای تو جا زده
یکی جای تو این روزا با منه
که سرده نگاش جنسش از آهنه
که نسبت به اسمم لباش بی حسه
دلم کی دوباره به تو می رسه
اما ...
اما عزیز خسته و داغدار من...
با همه اشتیاقم...
بگذار در سودای با تو بودن بمانم
بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد
بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم...
بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد...
بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو
بر من بخشیده است...دست نخورده بماند
بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود
به تمامی لمس کنم.....
بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو
به نظاره بنشینم....
بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود...
بگذار در حسرت دیدار تو بمانم...
بگذار سوز و گداز سینه ام....پر جوش بماند...
بگذار پر التهاب بمانم....
بگذار همیشه و برای ابد....
دلتنگ تو بمانم...
کجایی که داره بی تو نفسم می گیره تو رو میخوام کنارم بی تو آروم ندارم
نمیتونه جاتو کسی تو دلم بگیره فقط تورو می خوام من بی تو آروم ندارم
بی تو زندگی محاله بی تو یه روز یه ساله دلم برات چه تنگه دنیا با تو قشنگه
می بوسمت یه عالم آروم میشه خیالم با تو همش تو ابرام نباشی خیلی تنهام
تو دنیا هیچ کسو از تو بهتر ندیدم یه تار موتو عزیزم به صد تا دنیا نمیدم
به آرزوم میرسم با تو من خوشبختم تموم عمرم شب و روز دنبالت میگشتم
قلبم مال تو جونم مال تو عشقم به تومی نازم نفسم
قلبم مال تو جونم مال توعشقم تو رو دوس دارم عزیزم
عشق همیشگیمی تمام زندگیمی همش و رویاهامی مثل نفس باهامی
تو خوب و خواستنی پاکیو دوس داشتنی هر جای دنیا باشی الهی زنده باشی
بقیه عکس ها و شعر ها در ادامه مطلب
چه زیباست بخاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
برای تو می تپد
دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق كنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته
نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است
همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع
كننده است كه زندگی زيباست
اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای
قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم
I LOVE YOU
هنوز هم عاشقانه هایم را عاشقانه برای تو مینویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..
این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم.
میدانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمیگردد..
میدانم تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..
تو که قصد جدايي کرده بودي
خيال بي وفايي کرده بودي
چرا با اين دل خوش باور من
زماني آشنايي کرده بودي
خدايا تارو پودم غم گرفته
درون سينه ام ماتم گرفته
الهي بشکنه آن که آخر
دو عاشق را چنين از هم گرفته
خداوندا دلش را مهربان کن
هميشه خاطرش را شادمان کن
گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم.
منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم.
ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم.
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم.
برای دوست داشتنت
از من
دلیل میخواهند،
چشمانت را به من قرض میدهی؟؟!
یک شعر بسیار زیبا اگه نخونی از دستت میره به خدا من وقتی اینو خوندم دیگه...
برای دیدن شعر به ادامه مطلب بروید
وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
…تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ
تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی
و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ…
تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان…
تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی…
تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی…
بقیه شعر در ادامه مطلب
درتنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
مرد مسنی به همراه دختر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که
مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار دختر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و
هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با
لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با
لبخندی هیجان دختر ش را تحسین کرد.
کنار دختر جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و دختر را میشنیدند
و از دختر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان دختر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست دختر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن
باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای
دختر تان پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.
امروز دختر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!
عکس های عاشقانه بسیار زیبا حتما ببینید ضرر نمیکنید
برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید
دوست دارم که دستهات رو داشته باشم
تا تموم خوبیهات رو داشته باشم
دوست دارم تو باشی و من زیر سایهات
همهی صلح و صفات رو داشته باشم
روزی یكی از خانه های دهكده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای كمك و خاموش كردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به كلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش كردن آتش به جستجوی آب و خاك برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد كه بی تفاوت مقابل كلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می كند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیكار نشسته ای و به كمك ساكنین كلبه نرفته ای!؟"
جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم كه در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینكه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاك و صادقم را قبول نكردند. در تمام این سالها آرزو می كردم كه كائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اكنون آن زمان فرا رسیده است."
شیوانا پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاك و صادق نبوده است. عشق پاك همیشه پاك می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.
عشق واقعی یعنی همین تلاشی كه شاگردان مدرسه من برای خاموش كردن آتش منزل یك غریبه به خرج می دهند. آنها ساكنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها كمك كن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"
اشك بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس كرد و شجاعانه خود را به داخل كلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس كردند و به داخل آتش پریدند و ساكنین كلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچكس از بین نرفت.
روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی كرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ كنید كه از این به بعد بركت این مدرسه اوست .
چهار شمع به آهستگی میسوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید.
شمع اول گفت: "من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی میمیرم......."
سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: "من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم........."
سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: "من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار دادهاند و اهمیت مرا درک نمیکنند، آنها حتی فراموش کردهاند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند .............."
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: "چرا شما خاموش شدهاید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید .........". سپس شروع به گریستن کرد...........
پــــــــس...
شمع چهارم گفت: "نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما میتوانیم بقیه شمعها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.
با چشمانی که از اشک و شوق میدرخشید، کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمعها را روشن کرد.
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام...
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
برای دیدن بقیه شعر لطفا به ادامه مطلب بروید
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
.
.
.
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.
.
.
.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
.
.
.
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
.
.
.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است
برای رسیدن به ” تو “
.
.
.
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
.
.
.
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم
.
.
.
کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم
.
.
.
زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا
میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع
.
.
.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
.
.
.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
.
.
.
بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را
می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را
.
.
.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم
.
.
.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
.
.
.
سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟
.
.
.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا به دست شاید و اما سپرده ایم
بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم
.
.
.
گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش
انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه
.
.
.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…
طلوع کن از سرزمین رویاهایم ای ستاره ی شب های تاریکم ! آسمان دلم را منتظر مگذار
بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد ، من تو را در قلبم دارم نه در دنیا
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر , دل
بی چتر مرا مهمان کن !
برای دیدن بقیه اس ام اس ها لطفا به ادامه مطلب بروید
از همان زمان که بجای "تو" به
من گفتی "شما"
فهمیدم پای "او"
در میان است.......!!!!!!!!!!!
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم خاک هر جاده نشسته
روی دوشم کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم غیر تو با سایه م نمی جوشم
تعداد صفحات : 2
(""پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار.... به اندازه یک نگاه... به اندازه یک لبخند.... تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم"") (""هیچکس نفهمید که خداوند هم تنهاییش را فریاد میزد : قل هو الله احد "") ("دلیل بودن خیال بوسیدنـت، یک لحظه هم دست از سرم برنمیدارد. بیانصاف، هر شب به خوابم نیا....")